سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

94.01.16

سلام تقریبا سه روزه که امیرعباس داره چهاردست و پا دست و پا شکسته میره ... کلی ذوق داره... اوایل با سینه میخورد زمین گریه میکرد ولی الان دیگه گریه نمیکنه ... بعضی وقتها هم با صورت میخورد زمین ولی الان دیگه خودش رو کنترل میکنه ... تا جایی که بتونه چهار دست و پا میره خسته میشه یا به مقصد میرسه سر میخوره میره ... دو سه روز هم هست که جیغ های وحشتناکی میزنه نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟ بخاطر دندونشه ... یا عصبی شده .... یا اینکه چیزی رو میخواد و حرفی میخواد بزنه نمیتونه جیغ میزنه... درهرصورت اعصابم رو خورد کرد صداش مثل سوزن از این گوشم میره از مغزم میگذره از اون گوشم میاد بیرون ....وای چه مراحلی طی میشه ... حسابی بازیگوش و کنجکاو شده اصلا نمیشه ح...
18 فروردين 1394

آغاز سال 1394

سلام روز اول عید روز اول سال نو ناهار منزل مامان جون امیرعباس بودیم یعنی مامان خودم چون خاله جونش میخواست بره مسافرت زود بیدار شدم ... اصلا نخوابیدم ... بعد از ظهر هم بعد از رفتن خاله جون امیرعباس رفتیم خونه عزیز بابایی امیرعباس و مامان بابایی و شب برگشتیم خونه مامان جون ... اخه کلی مامان جون غذا درست کرده بود و مونده بود ... دست به دامان ما شد که اگر شام خونه مامان بابایی نموندیم بریم اونجا ... رسیدیم منزل مامان جون پسرعموی مامانی (اقا حسام و نامزدش) اونجا بودن وقتی اونها رفتند عموی مامانی (عمومنصور و خانواده اش) اومدن و تا رفتن تقریبا دوازده شب شام خوردیم و رفتیم خونه... روز دوم عید رفتیم خونه مامانی بابایی باهاش رفتیم خونه...
11 فروردين 1394